out of world
|
||
واسه دلمپــیــکــت را بــالــا بــگیــر : بزن به سلامتیه "آرزوهایی" ک هیچگاه لمس نکردی،.. بزن به سلامتیه "عشقی" که طالعش با تو نبود اما هنوزم "دوسش داری" ...بزن به سلامتیه شب هایی که تو در تنهاییت" گریه" کردی و ندونستی چرا .... بزن به سلامتیه دلی ک فقط" اسمش دله"،، نصفس آهه نصفش گله ،....بزن به سلامتیه کسی که حرفای ناگفته زیاد تو دلشه "ولی پای حرفای بقیه میشینه !!!! بزن به سلامتیه اونی ک "عاشق" دوس دخترشه نه ... ،،،بزن به سلامتیه اونی ک میدونی هیچوقت "نمیتونی" بهش زنگ بزنی اما بازم دلت نمیاد شمارشو پاک کنی ...، بزن به سلامتیه "پسرا" نه واسه ریشو قدشون واسه معرفتشون ...!!بزن به سلامتیه "دخترا" نه واسه چشمای نازو پوسته صافشون واسه دل پاکشون ....!!! بزن به سلامتیه "خودم" نه واسه حرفام نه واسه اینکه همدرد ندارم واسه دردام ....."""و بزن به سلامتیه اون " مستی ک تلخی مشروبش از همه زندگی نکبتی واسش شیرین تره ..."""
موضوع مطلب : یادداشت ثابت - پنج شنبه 92 دی 6 :: 3:21 عصر :: نویسنده : رامین
دَمــہ اونــے کــہ تَنهاست گَرم....... نـَـہ اینکــہ نَتونِستــہ با کَسـے باشـــہ نـَــہ؛ بَلکــہ نَخواستـــہ با هَرکَســے باشــہ
موضوع مطلب : یادداشت ثابت - پنج شنبه 92 آذر 15 :: 9:8 صبح :: نویسنده : رامین
خیلی تنهام موضوع مطلب : یادداشت ثابت - چهارشنبه 92 آذر 7 :: 8:13 عصر :: نویسنده : رامین
یک روز مرگ را مثل روسری حریر سرم می کنم تو می خندی و می گویی:چقدر مردن به تو می اید
موضوع مطلب : یادداشت ثابت - چهارشنبه 92 آذر 7 :: 2:33 عصر :: نویسنده : رامین
گفتی دوستت دارم موضوع مطلب : یادداشت ثابت - چهارشنبه 92 آذر 7 :: 2:29 عصر :: نویسنده : رامین
ساده اتفاق افتاد.. موضوع مطلب : یادداشت ثابت - چهارشنبه 92 آذر 7 :: 2:26 عصر :: نویسنده : رامین
توی جاده ای که انتهاش معلوم نیست موضوع مطلب : یادداشت ثابت - چهارشنبه 92 آذر 7 :: 2:22 عصر :: نویسنده : رامین
حـرف دلـت را امـروز بـزن موضوع مطلب : یادداشت ثابت - دوشنبه 92 شهریور 12 :: 10:39 عصر :: نویسنده : رامین
دلم داغونه کاش مخابراتیه روز صبح بهت اس ام اس میداد:مشترک محترم و عزیز ما،شما قبلا در طول روز فلان شماره رو دویست بار میگرفتی... اس ام اس که حرفش رو نزن،اینقدر زیاد بود که ما حساب کتابش از دستمون در میرفتحتی بعضی اوقات اس ام اس هاتون اینقدر خوشگل بودکه برا خودمون سیوش میکردیمحتی یه شب، ( زمستون بود فکر کنم)، اینقدر حرفای خشگل خشگل میزدین و ما هم هی گوش میدادیمکه پای تلفن خوابمون برد، یادمون رفت بقیه پول تلفن شما رو حساب کتاب کنیمحالا مشترک محترم و عزیز،چی شده که این روزا دیگه خبری ازت نیست؟چیزی شده؟چرا اون شمارهه رو دیگه نمیگیری؟یه اس ام اس خالی هم حتی نمیدیمنِ مخابرات، اون دوره رو باهاتون زندگی کردم، حقمه که بدونم؟؟؟تو هم اس ام اس بدی بگی:بیخیال رفیق،این روزا هم میگذره.....
موضوع مطلب : یادداشت ثابت - چهارشنبه 92 مرداد 24 :: 7:51 صبح :: نویسنده : رامین
ایمیل یک کودک فقیر به خدا! با سلام....
خدا جان! حرفهایم را توی نیم ساعت باید برایت بنویسم.خودت می دونی که برای پیدا کردن هر کدام از حرف ها روی این صفحه کلید چقدرعرق می ریزم.
هر روز چکش می کنی?هم خوشحال شدم و هم ناراحت. خوشحال به خاطراینکه می تونم درد دلم رو بنویسم و ناراحت از این که ما که توی
خونه کامپیوترنداریم . یک اتاقی مال آقا جان و ننه مان است و یک اتاق هم مال من و حسن و هادی وحسین و زهرا و فاطمه و ننه بزرگ و دو تا پشتی نو داریم که اکبر آقا بزاز?خواستگارخواهرم زهرا برایمان آورده و یک کمد که همه چیزمون همان توست.
من هم مجبورم برای این که به توایمیل بزنم دو هفته برم پیش رضا ترمزی کار کنم تا بتونم پول یک ساعت کافی نت را دربیارم.
من چیز زیادی نمی خوام.
خیلی چیزی بدی است.
شکم آقا جان هم مثل نان بربری صاف است !برای تو که کاری نداره. اگه می شود یک دانه کلیه برایمان بفرست. من آقاجانم را خیلی دوست دارم.
نوشته های مرا دزدکی نخوونند. چون می دونم حسابی به من می خندندو مسخره ام می کنند. خدا جان اگر می شود یک کاری بکن این اکبرآقا بمیرد.
آبجی زهرایم از اکبر آقا بدش می آد?اما ننه می گوید که اکبر آقا شوهرزهرامان بشه? وضعمون بهتر می شه. خدا جان اکبر آقا چهل سال داره و تا حالا دو تازنش مردند، آبجی زهرام فقط سیزده سال سن داره.
این حرفهای روی صفحه کلیدرو پیدا می کنم.
که هر روزبهت ایمیل می زنند. تازه همایون پسر همسایمون می گفت با تو چت هم کرده، خوش به حالش. راستی خدا جون، چه خوب شد به ما تلویزیون ندادی. یه بار که از جلوی مغازه رد می شدم دیدم که آدم های توی تلویزیون چه غذاهای خوشگلی می خورند ، حتماًخوشمره هم هست نه؟ تا سه روز نان و ماست اصلاً به دهنم مزه نمی کرد .بعضی وقت ها? ننه که از رختشویی بر می گرده با خودش پلو می آره.خیلی خوشمزه است. خداجان، ننه میگه این برکت خداست دستت درد نکنه.
تازه من عکس خو نه ییلاقی تو رودیدم.همون که روی زمین هست و یه پارچه سیاه روش کشیدی. خیلی بزرگ هست ها.تازه اونهمه مهمون هم داری حق داری که روی زمین نیایی? چون پذیرایی از اون همه آدم خیلی سخته. ما اصلاً خونه مون مهمون نمی آد چون ما اصلاً کسی رو نداریم. ولی آقاجانم میگه که اگر کسی بیاد ساعتش را می فروشه و میوه و شیرینی می خره.
ولی قول می دم دو هفته دیگه که مزدم رو گرفتم باز بیام و برات ایمیل بنویسم. خدا جان به خاطر اینکه درسهام خوبه از تو تشکر می کنم.
ولی من هیچ وقت خودم رو نمی کشم.
بیچاره ها ? شاید از اونها هم دفعه بعد برات نوشتم.
فقط تو رو به خدا به خارجی برام ننویس. چون زبانم خوب نیست هنوز.
یک کار بی زحمت براش جورکن. هادی هم آبله مر غان گرفته. اگه برات زحمتی نیست زودتر خوبش کن.حسین هم و قتی ننه میره رختشویی همش گریه می کنه.
چون میگه پول عینک خیلی زیاده.اگه میشه چشمای آبجیم روهم خوب کن.
اگه زیادچیزی خواستم معذرت می خوام ?هنوز خیلی چیزا هست ولی روم نشد. دست مهربونت رو از دورمی بوسم .راستی خدا جان ننه بزرگ آرزو داره که بره مشهد پابوس امام رضا .یک کاری براش بکن بی زحمت. باز هم دست وپات رو می بوسم. منتظر جواب و کلیه هستم.
کامپیوتر خاموش شد.خشکش زد.
یک قطره اشک از گوشه چشمش غلتید روی گونه اش.
برگرفته از کتاب تو تویی...
موضوع مطلب : آخرین مطالب پیوندها لوگو آمار وبلاگ بازدیدامروز: 3
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 84500
|
||